راز خانواده ملکه(قسمت8
 
leave it to me
Keep moving forward
 
 
پنج شنبه 2 آبان 1392برچسب:, :: 10:1 ::  دستای کوچولوی : ♫ ♪ لوچیا آنا-go go tomago♪ ♫

در اون لحظه میرنا خیلی حالش بد بود احساس میکرد دنیا داره روی سرش خراب میشه هم بدنش میسوخت هم توی دلش ترس بزرگی داشت فکر میکرد مرده خواست چشمانش را باز کند تا مطمئن شود که یه صدایی گفت:میرنا!!

میرنا یه خرده چشماش رو با بیحالی باز کرد تا اون فرد را ببیند

میرنا چشماشو کامل باز کرد و حدس بزنید کی رو دید!

میرنا همون سالی رو دید یعنی همون کسی که قبل انفجار یه دفعه اسمشو بلند صدا زده!! سالی همینطور صورتش نزدیک تر میشد.

سالی:حالت خوبه!

میرنا:خجالتیولی یه دفعه حالش سر جاش اومد احساس غرور کرد و سالی رو با یه سیلی عقب پرت کرد!

میرنا:معلومه داری چیکار میکنی وایی ببخشید حالت خوبه؟

سالی:چیزی نشد فقط یه خرده درد داشت!!

میرنا:وایی ببخشید من واقعا!!!!

سالی فریاد زد:تو واقعا چی؟!!هیچ میفهمی داشتی چیکار میکردی؟!!

میرنا:میگه چی شده؟!!!

سالی:نزدیک بود با باز کردن اون جعبه سرتو زندگیتو به باد بدی بازم خوبه من اینجا بودم و سریع رسیدم کشیدمت عقب!اصلا به من بگو با اون جعبه تو چیکار داشتی؟!

میرنا:من هیچی نمیدونم اون جعبه خیلی قشنگ بود خواستم فقط راش بندازم!

سالی:ولی فکرشم نمیکردی ممکنه به قیمت جونت تموم بشه؟!!ها؟!!!!

میرنا:اخمگریه!!!!!

سالی یه خرده آروم شد:بازم خوبه که همه چی تموم شد!!!

میرنا:چی تموم شد اینجا چه خبره؟!!!

سالی:امممم!!هیچی این موضوع چیز خیلی خطرناکیه هم برای من هم برای همه!!!!

بعد فیلیز اومد و گفت:چیکار میکنی سالی دوباره از اون اتفاقا افتاد؟!!!

میرنا:چه اتفاقایی من اصلا نمیفهمم!!!!

سالی و فیلیز:خب.....!!!!!

میرنا ترس همه وجودش رو فرا گرفته بود احساس تنهایی میکرد از همه بیشتر از فیلیز و سالی میترسید یعنی اونا توی این ماجرا چه نقشی دارن بعد یادش اومد وقتی خیلی کوچیک بود مادرش بهش گفت:از کسایی که ازشون میترسی یا بهشون شک داری یا احساس میکنی کاسه ای زیر نیم کاسشونه که حیلی خطرناکه دوری کن تا در امان باشی!!!

میرنا:ببخشید من خیلی دیرم شده باید برم!!

و دوید رفت.

سالی:ممممیرناا صبر کن!!!!!

فیلیز شونه سالی رو گرفت و گفت:ولش کن اون فقط یه خرده ترسیده به یکم وقت احتیاج داره!!!

Let her alone she"s just a bid scared she needs a little time

میرنا توی خیابون قدم میزد و ترس همه ی وجودش رو فرا گرفته بود به خاطر اون اتفاق دیگه اصلا نمیخواست نه چشمش به سالی بیفتد نه به فیلیز!!

احساس تنهایی میکرد چیزی نمونده بود گریه کند که یه دفعه کریستال رو دید که فریاد میزد:میرنا حالت خوبه؟!!!!

مینرا ابتدا از دیدن کریستال یه خرده خوشحال شد ولی یاد زمانی افتاد که وقتی به کریستال زنگ زد کریستال هم با شنیدن اسم جعبه هول شد پس یعنی کریستال هم مثل فیلیز و سالی بود بعد خوش حالیش تبدیل به ترس بزرگ شد!!

کریستال:حالت خوبه چیزیت که نشده؟

میرنا(دست کریستال رو عقب زد):نه چیزی نیست من حالم خوبه!!!

کریستال:طرز حرف زدنت که اینو نمیگه!!!!

میرنا:کریستال خواهشا امروز بهم گیر نده میخوام یه خرده تنها باشم!!!!

کریستال:امممم....باشه....چرا....داد میزنی؟!!!

میرنا:ببخشید من باید برم و دوید رفت!!

میرنا بازم توی خیابون قدم میزد و حالش خیلی خراب بود

توی دلش:خدایا من چم شده چرا دیگه ازش خوشم نمیاد تا همین امروز بهترین دوستم بود چرا بهش شک کردم!!!!هرچی بیشتر فکر میکرد بیشتر از قبل احساس تنهایی و ترس میکرد دلش میخواست با یه نفر درموردش حرف بزند ولی یاد حرف سالی می فتاد که میگفت این قضیه خیلی خطرناکه و یاد حرف های مادرش دهنش بسته و بیشتر میلرزید!!!

به خانه رسید ولی حوصله خونه رو هم نداشت چون میترسید بچه ها بیایند و دوباره سئوال جوابش کنند و اونم عصبانی شود و حرف بد بزند!

از طرف دیگه نمیخواست وی وی ان و وردا را ناراحت کند پس تصمیم گرف به یه جای خلوتی برود و اونجا توی افکارش برود و رفت.

یه جایی رو پیدا کرد که خالی از بشکه بود و خلوت و بی سروصدا اونجا یه گوشه نشست و تصمیم گرفت خودش رو با کتابی که دستش بود سرگرم کند تا از افکارش بیرون بیاید.

یه دفعه صدایی شنید که میگفت:کمک نمیخواین خانم؟

روشو برگردوند چند مرد با شکل و قیافه خیلی عجیب دید!!!و تا چشمشو باز کرد دید اونا از حرف طرف محاسره اش کردن!!!!

میرنا:اوههههههه نه راستش من فقط داشتم میرفتم!!!

یکیشون که اسمش سائولار بود گفت:خیل خب حالا بگو امروز چه اتفاقی افتاد؟!

میرنا:هاننن؟!!!!!

اون یکی که اسمش شوناک بود گفت:قیافش خیلی آشناست یعنی این همون دختریه که امروز میخواست قربانی بشه؟!!

میرنا:منظورتون چیه؟

سائولار:خودشه ببینین زنده مونده اگه بره لومون بده کارمون تمومه باید بگیریمش

میرنا:(!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟)

میرنا داشت فرار میکرد ولی توی دلش ترس خیلی بزرگی داشت هیچ وقت فکر نمیکرد که یه روز همیچین اتفاقات ترسناکی براش بیفته!!

همین طور مشغول افکارش بود که سرعت پاهاش کم شد و یه دفعه سائولار دهان و بدنش رو مثل زندانی گرفت!!!!!

سائولار:به نظرت چیکارش کنیم؟

شوناک:من میگم بکشیمش یا تهدیدش کنیم.

میرنا داشت توی دلش از شدت ترس سکته میکرد!!

ولی یه دفعه صدایی شنید که گفت:نه تا وقتی که من اینجام!!

برگشتن و فیلیز رو دیدن

سائولار:این فیلیز دامیانه!!!!

شوناک:همونی که یه بار از دستمون فرار کرد و بعدش یه فرشته سراغش اومد و قوی شد؟

میرنا تعجب کرده بود فیلیز همیشه یه دختر آروم و عاقل بود و هیچ وقت اهل دعوا و جروبحث نبود ولی الان مثل جنگجوها قیافه گرفته بود و میخواست از ازش ذفاع کنه!!!

از اون عجیب تر این بود که پیش فیلیز یه فرشته هم بود که خیلی شبیه میوکی دوست کریستال بود!!!!!


میرنا خیلی تعجب کرده بود و چیزی که باعث شد تعجبش بیشتر شه این بود که فیلیز یه دفعه به هوا پرید و پشت شوناک افتاد شوناک مجبور شد فیلیز رو دنبال کنه فیلیز هم فرار کرد ولی شوناک از بالا پرید روش فیلیز هم خودشون اونور کشید که شوناک بهش نخوره شوناک خیلی قوی بود و هر لحظه ممکن بود با یه ضربه فیلیز رو عقب پرت کنه فیلیز هم خم شد و و با پاش ضربه ای به پای شوناک زد که افتاد زمین و بعد درست مثل پرنده پرید روی درختی که اونور بود.

شوناک:هیی بند کفشت بازه!!!

فیلیز:اوووهههخخخخخخ پوتین پامه زحمت کشیدی!!!!خنده

بعد کریستال رسید و وقتی اونا رو دید تعجب کرد.

کریستال:آورورا!!

بعد همون فرشته رفت پیش کریستال و روی کریستال یه پودری پاشید طوری که کریستال قوی و جدی شد و رفت میرنا رو از دستای سائولار درآورد.

میرنا:اینجا چه خبره؟

کریستال:چیزی نیست فقط تو از این جا برو!!!

میرنا اهههه باشه!!!!

و دوید رفت پشت یکی از بشکه ها قایم شد.

بعد سائولار جلوی کریستال اومد و گفت:مثل این که توهم مثل اون دختر خانم هوس دعوا کردی!!!!!

کریستال:نه من هوس نکردم ولی برای دفاع از خودم معلومه که میجنگم!

سائولار لباسشو درآورد و برای کریستال قیافه گرفت!!!!!

کریستال:همممممم!!

کریستال و سائولار همینطور مشغول کتک کاری بودن و اون فرشته یا کاناده هم بالای سرشون پرواز میکرد!!

و میرنا هم همینطور با ترس و تعجب بهشون نگاه میکرد!!

 

خب اینم از این قمست

ببخشید یه خرده چرت بود

راستی یه سئوال

به نظرتون اوم فرشته(آورورا)همون دوست کریستال میوکی بود یا یکی دیگه؟

خب بای تا قسمت بعدی

 


نظرات شما عزیزان:

Angelina
ساعت0:51---1 مرداد 1393
Are hamoone
پاسخ:khob?


VAMPIRE GIRL
ساعت2:57---9 تير 1393
خودت گفته بودی اونا یه نفرن

VAMPIRE GIRL
ساعت2:57---9 تير 1393
نه بابا کجاش چرت بود خیلیم قشنگ بود.

VAMPIRE GIRL
ساعت2:51---9 تير 1393
می فتاد = می افتاد
بشکه = سکنه
محاسره = محاصره


نگین استلا
ساعت18:38---8 آبان 1392
وب پریتی کیورت رو بستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
پاسخ:هانتیکی رو بستم


فاطمه
ساعت18:02---8 آبان 1392
من فاطمه ام ازمدرسه که اومدم رفتم توی مبلاگت
پاسخ:میسی


فاطمه
ساعت17:40---8 آبان 1392
سلام التین از مدرسه که اومدم رفتم سراق وبلاگت خییلی خوبه



فاطمه
ساعت17:34---8 آبان 1392
سلام التین از مدرسه که اومدم رفتم سراق وبلاگت خییلی خوبه


پاسخ:مرسی فاطی


نگین استلا
ساعت16:05---8 آبان 1392
عالی بود



و جواب سوال



به نظر من که آره
پاسخ:آهان


دخی سایه
ساعت20:15---7 آبان 1392
بیا وبم ........
پاسخ:اوکی


دخی سایه
ساعت19:11---2 آبان 1392
خوب بود
پاسخ:به سئوالات جواب ندادی


R.J.SHADOW11
ساعت15:48---2 آبان 1392
باحال بود ولی تو این قسمت میرنا یکم شبیه راکسی شده بود تو وینکس!
پاسخ:خب آره


صوفی
ساعت11:31---2 آبان 1392
voooooooooooooov



چه باحال!!!!!!!!!

حتما حتما قسمت بعدی رو بزار..
پاسخ:باشه هیجان زده شدی؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش آمدید من در این وبلاگ داستان مینویسم که امیدوارم خوشتون بیاد میتونین منو آلتین یا لوچیا آنا صدا کنین یا گوگو تماگو درضمن من دراین وب عضوم http://dastanmn.mihanblog.com تورو خدا بهش سر بزنین قول میدم پشیمون نشین
آخرین مطالب
همسایه ها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویاهای یک ستاره و آدرس mirena.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 64
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 56841
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 252
تعداد آنلاین : 1